به گزارش میمتالز، سال ۱۳۸۹ همشهری سرنخ سراغ یک زن متفاوت رفت. زنی که سختترین شغل دنیا را برای گذران زندگی اش انتخاب کرده بود. کار کردن در معدن آن قدر عجیب است که گفتیم شاید بد نباشد بعد از سالها دوباره روایت این زن پرتلاش را بخوانید. این گزارش همان مطلبی است که ۱۳ سال پیش در همشهری سرنخ منتشر شده است:
او تا همین چند سال پیش مثل بقیه کارگران معدن سنگ میشکست و در دل تختهسنگها چاشنی انفجاری کار میگذاشت. این گزارش حکایت زندگی شیرزنی به نام منیژه ابن عباسی است باورش سخت است، اما این زن موفق درحال حاضر ۶۲ ساله است و صاحب یک معدن سنگ به نام معدن شیخ معروف ابن عباسی بعد از فوت شوهرش شغل او را در معدن به دستآورد و همه تلاشاش را بکار گرفت تا سرپرست خوبی برای شش فرزندش باشد علاوه براینکه او یک مادر موفق است چهار سال هم به عنوان کارآفرین برتر شناخته شد.
«بعد از اینکه شوهرم فوت کرد، زندگیام شد کار کردن در معدن شیخ معروف.» این را منیژه ابن عباسی میگوید. او بعد از اینکه در سال ۱۳۶۱ همسرش را از دست میدهد تصمیم میگیرد به جای همسرش نانآور خانواده شود منیژه باید به جای پدر خانواده سرپرستی شش بچه قد و نیمقد را به عهده میگرفت. او نمیخواست دستاش را جلوی دیگران دراز کند به همین دلیل در معدن مشغول به کار شد و موفقیتهای زیادی به دست آورد این شیرزن تا به امروز توانسته چهار سال کارآفرین برتر صنعت و معدن استانش شود.
ابن عباسی ۶۲ سال سن دارد او هر روز ساعت پنج صبح از خواب بیدار میشود تا به محل کارش برود. معدنی که او در آن کار میکند در۳۰کیلومتری جاده ارومیه – مهاباد قرار دارد. عباسی مسیر خانه تا محل کارش را پیاده طی میکند از نظر خانم معدنکار این پیاده روی برایش لازم است و نرمش قبل از کار به حساب میآید؛ «شوهرم قبلا در معدن کار میکرد. بعد از اینکه فوت کرد هیچ راه چاره دیگری پیدا نکردم. این بود که به اداره صنایع و معادن آذربایجان غربی رفتم تا شاید مرا جایگزین همسرم کنند.»
منیژه خانم با دستگاه سنگ شکن سنگها را خرد میکند. البته او در حال حاضر سن این کار را به عهده کارگران جوان معدن گذاشته است
مسوولان اداره صنایع وقتی فهمیدند که منیژه میخواهد در معدن شیخ معروف مشغول به کار شود ابتدا تعجب کردند و زیاد حرفاش را جدی نگرفتند، اما ابن عباسی که آن موقع ۳۴سال بیشتر نداشت برای رسیدن به خواستهاش پافشاری کرد؛ «مدیر اداره صنایع سعی داشت مرا از تصمیمم منصرف کند، اما هیچ کدام از حرفهایشان نتوانست ذرهای مرا در تصمیمی که گرفته بودم، مردد کند.
مدیری که آنجا بود، میگفت: شما زن جوانی هستید و از پس کارهای معدن برنمیآیید از طرفی ما هم نمیتوانیم مسؤولیت این کار را قبول کنیم. خیلیها سعی کردند مرا از کار کردن در معدن منصرفکنند عده دیگری میگفتند: ممکن است حادثهای ناگوار برایم اتفاق بیفتد و بچههایم مادرشان را هم از دست بدهند.
ولی من تصمیمم را گرفته بودم آنها وقتی دیدند من با این حرفها قانع نمیشوم، گفتند: مردم برای شما حرف درمیآورند و خوب نیست در محیطی سخت و مردانه کار کنید.» خیلیها سعی کردند ابن عباسی را از کار درمعدن منصرف کنند، ولی هیچ کدام از این سختگیریها نتوانست منیژه را از تصمیمی که گرفته بود پشیمان کند.
او خوب میدانست که این کار طاقتفرساست و ممکن است از تحملش خارج باشد، اما وقتی یاد بچههای قد و نیم قدش میافتاد با جدیت بیشتری برای به دست آوردن این شغل تلاش میکرد. مدتی به این شکل گذشت تا اینکه اصرارهای ابن عباسی بر انکارهای مخالفان چربید به این ترتیب دو ماه بعد از مرگ شوهرش پا به معدن شیخ معروف گذاشت. روزی که زندگی مادر جوان وارد مرحله تازهای شد و چشمهای کارگران معدن شیخ معروف از تعجب گرد شد.
«آن اوایل در معدن هر کاری که از دستم برمیآمد، انجام میدادم. سنگ میشکستم، تخته سنگهای معدن را با باروتهایی که یاد گرفته بودم چطور کار بگذارم، منفجر میکردم یا سنگها را در ماشین بارگیری میکردم.» منیژه علاوه براینکه در معدن کارهای مردانه انجام میداد، بعضی وقتها برای کارگران چای و غذا هم درست میکرد. گذشت زمان همه تواناییهای منیژه را به دیگران ثابت کرد و باعث شد همه او را تحسین کنند؛ «همسرم فوت کرده بود، اما دل شیر داشتم برای همین از پس مشکلاتم برمیآمدم. همپای کارگران معدن کار میکردم.
از آنها یاد گرفته بودم که چطور چاشنی را برای انفجار درست کنم. مسؤولیتهایی که داشتم کمترین فرقی با کارهایی که مردها آنجا انجام میدادند، نداشت. من در معدن مزد کارم را میگرفتم از طرفی سعی داشتم از هر کارگری چیزی یاد بگیرم تا کارگر ساده باقی نمانم.» شیرزن اهل آذربایجان غربی هر روز وقتی میخواست به محل کارش برود، بچههایش را به همسایهاش میسپرد.
او بعد از پایان کارش ساعت پنج بعد از ظهر به خانه میرسید و کار دومش را شروع میکرد، غذا درست میکرد خانه را تمیز میکرد و به کار و بار بچهها میرسید؛ «بچههایم کوچک بودند و توانایی انجام کارهای خانه را نداشتند. همسایهها وقتی فهمیدند من برای کار به معدن میروم اول خیلی تعجب کردند، اما بعدها تشویقم کردند. آنها خیلی خوشحال بودند که برای به دست آوردن یک لقمه نان حلال تن به چنین کار سختی دادهام.»
وقتی کارگران سنگها را در اندازههای مشخصی برش زدند آنها را درماشین بار میزنند
ابن عباسی دوست نداشت که تحت حمایت کسی باشد. نه میخواست از کمیته امداد کمک بگیرد و نه دوست داشت به پیشنهاد دوستان و آشنایانش تن به ازدواج بدهد. بچههایش بیشتر ازهر موضوعی در زندگیاش اهمیت داشتند. او نمیخواست آنها را به دردسر بیندازد؛ «در معدن با حجب و حیا سخت کار میکردم چندتایی هم خواستگار داشتم، اما قبول نمیکردم. دلم نمیخواست بچههایم به خاطر ناپدری دلخور شوند و حسرت بخورند. برای همین سخت کار میکردم و پول در میآوردم هروقت دست پر به خانه میرفتم و چهره شاد بچههایم را میدیدم انگیزه بیشتری برای کار در معدن پیدا میکردم.»
سه سال از کارکردن منیژه در معدن شیخ معروف میگذشت حالا او دیگربه همه کارهای معدن وارد شده بود تا حدی که کارگران تازه وارد خیلی از وظایفشان را از منیژه یاد میگرفتند. به این ترتیب رفتهرفته او به کمک رانندهای که سنگها را بارگیری میکرد، رانندگی یاد گرفت؛ «به راحتی میتوانم پشت ماشین شش چرخ معدن «کمپرس ۹۱۱» بنشینم و در مسیر حرکت کنم. بعد از یاد گرفتن رانندگی پشت ماشین بارگیری شوهر خدابیامرزم مینشستم و خیلی از اوقات با ماشین او به معدن رفتوآمد میکردم. دیگر در محلهمان همه به کارهای مردانهام عادت کرده بودند.» بارگیری، راحتترین کار معدن است.
سرپرست معدن بعد از یک روز کاری در اتاقک معدن با کارگرانش جمع میشوند تا خستگی از تنشان در آید
به همین خاطر این کار به گردن منیژه میافتاد. با وجود این زن جوان خیلی وقتها وقتی به خانه میرسید در خلوت از درد ناله میکرد؛ «پاها و دستهایم درد میگرفتند، اما جلوی بچههایم به روی خودم نمیآوردم. دلم نمیخواست آنها غصه بخورند. وقتی برای درد پاهایم به مطب پزشک رفتم دکتر پیشنهاد کرد که از کار در معدن دست بکشم.
اما این کار شدنی نبود. دکتر نمیدانست که من خرج شش بچه را میدهم.» دستهای ابن عباسی همیشه پینه بسته بود، آنقدر که تیشه را محکم سر سنگها فرود میآورد تا بشکنند. با این حال بدن او به کار کردن در معدن عادت کرده بود؛ «کمکم به کارکردن در معدن عادت کردم چرا که به خاطر کارکردن سخت روز به روز قویتر میشدم.»
«سال ۶۷ بود که از اداره صنایع و معادن استان به من خبر دادند که قرار است معدن را به مزایده بگذارند. مدیر آنجا که از فعالیتهایم خبر داشت، پیشنهاد کرد دراین مزایده شرکت کنم. ابتدا قبول نکردم، اما وقتی مشورت کردم علاقهمند شدم که در مزایده شرکت کنم.» مادر سختکوش تصمیم گرفت در مزایده شرکت کند تا تواناییهایش را یکبار دیگر آزمایش کند.
ابن عباسی تصور نمیکرد، برنده مزایده شود یک روز مشغول کار در معدن بود که دختر بزرگش خبرخوبی برایش آورد؛ «وقتی دخترم گفت برنده مزایده شدهام از خوشحالی در پوستم نمیگنجیدم. هیچ کس باورش نمیشد که من در مزایده برنده شده و سرپرستی معدن شیخ معروف را بر عهده گرفته باشم. همکارانم در معدن به من تبریک میگفتند و از اینکه میدیدند سرپرست کارگاه شدهام خیلی خوشحال بودند.»
بعد از چند سال کارسخت در معدن حالا ۲۷ سال است که منیژه ابن عباسی مسؤولیت معدن شیخ معروف را بر عهده گرفته و به همراه شش کارگر از دل معدن سنگ استخراج میکند؛ «یکی از کارگرانم ۷۰ سالش است. من به خیلیها کار کردن در معدن را آموزش دادهام. حالا معدن شیخ معروف برای خودش اسم و رسمی دارد از همه جا درخواست داریم حتی به تهران هم سنگ میفرستیم.»
خانم معدنکار با این دستگاه سنگهای معدن را جابهجا میکند. او خودش بیشتر اوقات راننده این دستگاه است
ابن عباسی با وجود اینکه سن و سالی از او گذاشته همچنان به معدن میرود تا به کار کارگرانش نظارت کند. او که تجربه کارهای سخت معدن را دارد هوای افرادی که در معدنش کار میکنند را دارد؛ «اگر اتفاقی برای کارگرانم بیفتد خیلی حمایتشان میکنم. به آنها مرخصی میدهم یا اگر خدایی نکرده هنگام کار اتفاقی برایشان بیفتد به سرعت آنها را به بیمارستان منتقل میکنم. به هر حال من جوابگوی خانوادههای آنها هم هستم، دلم میخواهد کارگرانم انگیزه خود برای کار در معدن را از دست ندهند.»
زندگی در معدن برای ابن عباسی سختیها وزحمات زیادی داشته، ولی این سختیها برای او موفقیتهای زیادی به ارمغان آورده. خانم معدندار در مدت فعالیتاش در معدن موفق شده چهار بار عنوان برترین کارآفرین را در بخش صنعت و معدن استان به خود اختصاص دهد؛ «این موفقیتها یکی از بهترین خاطرات زندگیام هستند.
من سواد ندارم، اما همین که توانستهام موفقیت کسب کنم و بچههایم را به سر و سامان برسانم خدا را شکر میکنم. همه در شهر مرا میشناسند و بچههایم از این بابت که مادرشان صاحب یک معدن است و از این راه پول درمیآورد، خوشحال هستند.»
البته کارآفرین برتر صنعت و معدن خاطرههای جالب دیگری هم از کارکردن در معدن دارد؛ «چند وقت پیش من و یکی از کارگرهای معدن مشغول جمعآوری وسایل کار بودیم که متوجه شدیم یک دیلم در معدن جا مانده است. آن روز باران به شدت میبارید، ولی ناچار برگشتیم و دیلم را برداشتیم و در جای مناسباش گذاشتیم به این ترتیب دوباره به سمت خانه حرکت کردیم، اما چشمتان روز بد نبیند موقع برگشتن دو تا گرگ سر راهمان سبز شدند کارگری که همراهم بود وقتی چشمش به گرگها افتاد ترس برش داشت، ولی من به او گفتم نترسد و به راهش ادامه دهد از کنار گرگها رد شدیم، ولی گرگها هم ول کن ما نبودند و دنبالمان آمدند برای همین به کارگری که همراهم بود، گفتم فرار نکند به هر زحمتی بود جوانی که همراهم بود را راضی کردم که کاری انجام ندهد که گرگها به ما حمله کنند خلاصه اینکه نجات پیدا کردیم. کارگر معدن هم از اینکه نجات پیدا کرده بود خیلی خوشحال بود و فردای آن روز ماجرا را برای همه تعریف کرد.»
ابن عباسی به جز گرگ چند باری هم مجبور شده چند مار سمی را از معدنش دور کند. این روزها خانم معدندار ۶۲ ساله همچنان برای نظارت بر کار کارگران به معدنی میرود که این روزها دیگر تنها به خاطر سنگ و نامش معروف نیست حالا دیگر این معدن را به نام بانوی معروفش میشناسند.
منبع: همشهری آنلاین